فرض کنید دچار یک نوع سرطان بدخیم هستید و حداکثر بیشتر از دو ماه از عمر شما باقی نمانده در این حالت آیا ترجیح می دهید این زمان را با آگاهی از مرگ زندگی کنید و یا بیشتر مایلید این خبر به شما داده نشود و مثلا در یک شب که به خواب رفته آید در بی خبری محض مرگ را لمس کنید ؟!
پ.ن
قبلاً از طرح بی رحمانه این پرسش از مخاطبان گرامی پوزش می خواهم
-----------------------------------------------------------------------------------
در پست قبل از دوستان پرسیدم :
فرض کنید دچار یک نوع سرطان بدخیم هستید و حداکثر بیشتر از دو ماه از عمر شما باقی نمانده در این حالت آیا ترجیح می دهید این زمان را با آگاهی از مرگ زندگی کنید و یا بیشتر مایلید این خبر به شما داده نشود و مثلا در یک شب که به خواب رفته آید در بی خبری محض مرگ را لمس کنید ؟!
در پاسخ به پرسش بالا دو سوم دوستان گزینه اول و یک سوم باقیمانده گزینه دوم را انتخاب کردند .
در اینجا بنده هم از فرصت استفاده نموده ضمن احترام به نظر طرفداران گزینه دوم و همدلی با دوستانی که اگاهی از مرگ را نسبت به بی خبری ترجیح دادند توجه دوستان را به بخشی از کتاب با ارزش روان درمانی اگزیستانسیال نوشته اروین یالوم ذیل عنوان سرطان : رویارویی با مرگ جلب می کنم .
بحران ...ترکیبی از دو نشانه است : خطر و فرصت .
در طول سال ها کار با بیماران سرطانی لاعلاج متوجه شده ام که بسیاری از آنان , بحران و خطری را که از سر می گذرانند فرصتی می بینند برای تغییر . دگرگونی های تکان دهنده و تحولات درونی را گزارش می کنند که جز با,, رشد فردی ,, قابل وصف نیست .
1- تنظیم دوباره اولویت های زندگی : ناچیز شمردن مسائل کم اهمیت .
2- احساس رهایی دیگر می توانند کارهایی را که دوست نداشتند انجام ندهند .
3- افزایش درک زندگی در زمان حال به جای انکه زندگی کردن را به دوران بازنشستگی یا زمان دیگری در آینده موکول کنند .
4- قدردانی پرشور از واقعیت های اساسی زندگی : تغییر فصل , برگ ریزان در فصل پاییز و ...
5- ارتباط عمیق با عزیزانشان نسبت به دوران پیش از بروز بحران .
6- ترس های بین فردی کمتر , نگرانی کمتر از بابت طرد شدن , تمایل بیشتر به پذیرش خطر نسبت به دوران پیش از بروز بحران
7- محو هرگونه دلواپسی برای شهرت ,موفقیت سیاسی و اجتماعی , وضعیت مالی و بی اهمیت شدن ناگهانی همه اینها .