سایت شخصی پرویز رضایی

سردفتر اسناد رسمی 695 تهران

سایت شخصی پرویز رضایی

سردفتر اسناد رسمی 695 تهران

  • ۰
  • ۰

 

ساعت حدودا ده صبح بود باران شدیدی می آمد و دانه های درشت باران از پشت شیشه های بخار گرفته پنجره غلت می خورد و به طرف پایین شُره می کرد.

در حالی که بعضی از مردم به سرعت از کنار خیابان عبور می کردند بعضی هم که چتری بالای سرشان داشتند سلانه سلانه قدم می زندند وبعد از تعطیلات دو هفته ای کرونا ویترین مغازه ها برانداز می کردند .

داشتم از جایی که با دست بخار روی شیشه را پاک کرده بودم به خیابان نگاه می کردم که مرد جوان و خانم میانسالی وارد دفتر شدند برخلاف آقا که لاغراندام و ترکه بود خانم هیکل درشتی داشت.

خانم پیش دستی کرد و آقا گفت از دادسرا آمده ایم همکارانتان شما را معرفی کرده اند می خواهیم رضایت نامه تنظیم کنید از شاکی و متهم پرسیدم .

مرد جوان گفت : آقا شاکی من هستم

گفتم : یعنی شما از خانم شکایت کرده اید ؟

مرد گفت نه متهم بازداشته از خانم سمتش را در این قضیه پرسیدم گقت من سمتی ندارم از طرف زندانی آمده ام و می خواهم با شاکی تسویه حساب کنم !

گوشی خانم زنگ زد و او از اتاق بیرون رفت از جوان خواستم کمی در مورد موضوع شکایت توضیح بدهد

جوان گفت : اقا من خودم مامور انتظامی هستم و خیلی زرنگتر از امثال این اقا اما به هر حال مامور ممکنه گاهی ممکنه گول بخوره !

گفتم :حالا چه اتفاقی افتاده گفت ؟

گفت : راستش چد روز پیش تو فضای مجازی تبلیغ ی گوشی موبایل را گذاشته بودند تشویق شدم بخرم تماس گرفتم فروشنده خواست نصف مبلغ رو اول براش واریز کنم و بقیه را وقتی گوشی را تحویل گرفتم قبول کردم دو روز بعد تماس گرفتم و خواستم گوشی را تحویل بده تا باقی پول واریز کنم عذر اورد که الان تو بیمارستان پشت در اتاق عمل منتظرم تا مادرم را بیرون بیاورند ضمن اینکه شدیدا نیاز به پول دارم... با التماس از من خواست تا باقیمانده پول گوشی را برای او کارت به کارت کنم تا بعد از ترخیص مادرش گوشی را بفرسته !

جوان که نمی خواست ساده لوح به نظر برسد در حالی که مدام تکرار می کرد خودش آدم زرنگیه و به جز این مورد ابدا نخورده ! توضیح داد بلاخره رد شماره کارت ها را گرفته تا به متهم رسیده وادامه داد ... اقا راستش خیلی زرنگه یکی از کارتها مربوط به یک آب زرشکی بود یکی دیگه راننده تاکسی راننده تعریف می کرد سوار ماشین من شد وقتی به مقصد رسیدیم پول نداشت گفت شماره کارت بده واریز می کنم بیست تومان هم اضافه داد وقتی واریز کرد سیصد واریز کرد و خواست بقیه اش را به یک کارتی واریز کنم و ...

وقتی سند رضایت امضاء شد و جوان دفترخانه را ترک کرد هنوز خانم نرفته بود انگار سوالی داشت که مردد بود مطرح بکنه یا نه بلاخره به اتاق کار من آمد و گفت: آقا من سه تا آپارتمان دارم می خواهم ازدواج کنم اما می ترسم که وقتی ازدواج کردم این آپارتمانها به شوهرم برسه گفتم ابدا اینطور نیست الا اینکه شما زودتر فوت کنید که در ان صورت نصف اموال شما به همسرتان انتقال پیدا می کند خانم گفت بله ترسم از همینه من سه بچه دارم و ... ظاهرا مرد کلاهبردار مخ این خانم را هم حسابی زده بود ...

  • ۹۹/۱۱/۱۵
  • پرویز رضایی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی