زن برای تهیه استشهادیه گواهی حصر وراثت شوهرش آمده بود وقتی برگه را دیدم یک لحظه خشکم زد اسم متوفی حاج رحیم بود گفتم مادر حاجی لااقل هفته ای یکی دو بار به ما سر می زد ! این اواخر خبری ازش نبود !
حاج خانم که به نظر می رسید تو اون هوای گرم با چادر مشکی و ماسکی که داشت باید کلافه باشه در حالی که اشک تو چشمهاش حلقه زده بود و بغض گلوش را فشار می داد گفت : درسته حاجی این یکی دو ماه اخر بخاطر شدت بیماری اصلا از خونه بیرون نمیامد
حاج رحیم عاشق مسجد بود چند بار به من گفت دلم برای مسجد و نماز جماعت لک زده اما می ترسم از خونه بیرون برم با این حالی که دارم ی ماشین به من بزنه بمیرم و پسرهام برای گرفتن خسارت و دیه از راننده بخت برگشته او رو به خاک سیاه بنشانند یا روانه زندانش کنند .... آقا من که زن بابام اما دریغ از اینکه در این مدت چند ماه اخر لااقل تلفنی احوالی از پدرشان پرسیده باشند !
- ۹۹/۱۱/۱۶