سایت شخصی پرویز رضایی

سردفتر اسناد رسمی 695 تهران

سایت شخصی پرویز رضایی

سردفتر اسناد رسمی 695 تهران

  • ۰
  • ۰

محلل


خواستند وکالت طلاق بنویسم شناسنامه مرد را ورق زدم دو بار عقد و جدایی با همین خانم و این بار عقد ازدواج برای بار سوم !
چنانچه رابطه با طلاق خاتمه پیدا کند از نظر قانون و شرع پرونده این تراژدی مضحک برای همیشه مختومه خواهد شد الا اینکه یک مرد اجنبی { محلل } با یک اقدام فداکارانه ! و ازدواج با همسر فعلی این مرد و طلاق او بخواهد این دور باطل را بار دیگر به جریان بیاندازد

  • پرویز رضایی
  • ۰
  • ۰

بفرمایید شام

 

آقا ماشاء الله مثل همیشه تو تاریکی شب خسته و مونده از سرکار یک راست به خانه آمده بود با اینکه سن شناسنامه ایِ او بیشتر از شصت و دو سه سال نشان نمی داد اما ظاهرش خیلی پیرتر به نظر می رسید.

وقتی سفره شام پهن شد و بوی خورش قرمه سبزی و پلو ایرانی فضای اتاق رو پُر کرد برق خوشحالی را می شد تو چشمان آقا ماشاء الله براحتی دید انگار تمام سختی کار آن هم با یک وانت فکسنی که هروز ی عیب و ایرادی پیدا می کرد توی این شهر شلوغ به یک باره از تنش در میامد

شاید برای من و امثال من تماشای آن دیس پلو و خورش قرمه سبزی چرب و چیلی تنها معناش کلسترول بد و نشاسه زیادش باشه اما حقیقت اینِ که معنای زندگی آقا ماشاء الله تو همین دیس پلو و خورش قرمه سبزیِ خلاصه شده چیزی که اگه ان را هم به هر علت ازش دریغ کنند هیچ انگیزه ای برای اینکه ی صبح دیگه از خواب بیدار بشه نداره !

  • پرویز رضایی
  • ۰
  • ۰

جبران خیانت !

زن همراه دختربچه سه , چهار ساله اش روبروی من نشسته بود و مرد بیرون از اتاق مشغول هماهنگی و دادن مدارک لازم برای تنظیم سند بود
خانم بسیار محجوب و ماخوذ به حیا به نظر می رسد خیلی آرام و شمرده گفت می خواهم شوهرم به من وکالت در طلاق بدهد اما هنوز جمله بعدی از دهانش خارج نشده بود که دختر کوچولو با چشمانی بهت زده و لحنی بغض آلود به چهره مادرش زل زد و پرسید مامان طلاق , طلاق ؟!
ابدا انتظار این عکس العمل را از دختر بچه که تازه پا به سن چهار سالگی گذاشته بود نداشتم
مادر دختر که دست و پایش را گُم کرد بود سعی می کرد به او بفهماند که قرار نیست تا از پدرش جدا شود
در این اوضاع و احوال مرد هم به داخل اتاق آمد و کنار همسرش نشست از او پرسیدم آیا درست است که علاوه بر وکالت قصد دارد تا آپارتمانش را هم به خانم واگذار کند ؟
گفت بله هرچه که خانم گفته قبول دارم ! ...
این اولین مورد از مراجعات من نبود که مردی برای جبران یک خطای بزرگ تلاش می کرد تا آب رفته را به نحوی به جوی بازگرداند اما اینکه تا چه اندازه اینگونه بذل و بخشش ها بتواند مرهمی باشد بر زخم های عمیق بر روح و روان زنی که مجبور است به هزار و یک علت چنین مردی را تحمل کند مطلب دیگری است ...!

  • پرویز رضایی
  • ۰
  • ۰

تعهدنامه عجیب

 

این یکی , از عجیب ترین سندهای تعهد بود که از من درخواسته شد تا تنظیم کنم :
به درخواست مرد زن متعهد شود :

1 - شوهرش را کتک نزند

2 - به شوهرش فحش و ناسزا نگوید

3 - درب خانه را به روی او قفل نکند و مانع خروجش از منزل نشود

4 - حق سکونت با مرد باشد

5 - به خانواده شوهرش توهین نکند

6 - ...

وقتی از مرد پرسیدم چطور با چنین زنی شش سال زندگی مشترک داشتی و این چه تعهدی است که قرار است به شما بدهد گفت آقا من همسرم را دوست دارم و می خواهم با او زندگی کنم !

  • پرویز رضایی
  • ۰
  • ۰

مرد عصبانی به نظر می رسید این اولین بار بود که برای  پسر دومش به خواستگاری می رفت می گفت دوره زمانِ عوض شده همه قصد کلاهبرداری دارند ... شرط خانواده عروس خانم این است که

اولا : از 350 سکه بهار آزادی مهریه فقط نصف آن عندالاستطاعه باشد ثانیا : در قباله ازدواج نصف مهریه عند الاستطاعه نوشته شود

ثالثا- نصف مهریه عندالمطالبه  را هم داماد نقدا بپردازد تا جهیزیه عروس را تهیه کنند

آقا مگر جهیزیه با داماد است ؟ عرض کردم :

1- اینکه جنابعالی و اقا پسر محترم تان قبول کرده اید مهریه 350 سکه طلا باشد یعنی پذیرفته اید که این مقدار سکه بدهکار هستید و شرعا و قانونا باید بپردازید 2 - شرط عندالمطالبه ماهیت دین را که معلق بر توانایی بدهکار در انجام تعهد یعنی پرداخت دین است تغییر نمی دهد بنابر این چه مهر عندالاستطاعه باشد و چه عندالمطالبه قید  شود مرد تنها در صورتی مکلف به پرداخت است که استطاعت مالی داشته باشد

3 - طبق قانون و شرع جهیزیه جزو نفقه است و تهیه آن به عهده مرد است حالا اگر خانم حاضر شده آن را از محل قسمتی از مهریه خود تهیه کند در حقیقت ایثار کرده !    

  • پرویز رضایی
  • ۰
  • ۰

این روزها گاهی حافظه ام یاری نمی کند مدتها بازرس ثابت دارایی در دفترخانه ها بود چند دقیقه طول کشید تا چهره اش را به یاد بیارم.
از آخرین بار که برای بازرسی آمده بود پنج , شش سال می گذشت تردید نداشتم که بازنشسته شده بازرسی های دارایی در دفاتر معمولا یکی دو هفته طول می کشد آدم بسیار منظم و دقیقی بود به اتاق خودم دعوتش کردم .
برخوردش برخلاف سابق که همیشه جدی و خشک بود دوستانه و بی تکلف به نظر می رسید انگار آن نقاب اداری را که تصور می کرد می تواند مانع توقعات و انتظارات دیگران از یک بازرس دارایی باشد از صورتش برداشته بود و حالا می شد چهره آرام و صمیمی او را تشخیص داد.
سی سال خدمت صادقانه و پاک در اداره ای که همه شیاطین جن و انس دست به دست هم میدهند تا پای انسان را بلغزانند کاری ساده ای نیست.
از رئیس بی تجربه و صفر کیلومترش در سال آخر گله داشت که چطور با یک دستور و نامه تند اداری و تهدید آمیز که تنها به قصد ابراز وجود نوشته بود او را از یک روز خدمت بیشتر در کار دولتی بیزارش کرد
او شاد بود اگر چه حقوق و مزایای دوران بازنشستگی قابل مقایسه با زمان اشتغال نیست
گفت برخلاف گذشته فرصت دارم همه دیدنی های شهر را ببینم به مسافرت بروم فیلم تماشا کنم و پیاده روی و ورزش کنم و ...من یک روستا زاده ام اگر شرایط اقتصادی و زندگی در تهران سخت شود به زادگاهم در روستا بر می گردم

موقع خداحافظی شماره موبایلش را داد و گفت دخترم تو تلگرام فعالیت می کند از شهرستان زیتون می اوریم کیفیتش خوبه اگر پسندیدید سفارش بدهید یا با پیک یا خودم برایتان می آورم.

  • پرویز رضایی
  • ۱
  • ۰

 

خانم میانسال بود و بسیار آرام به نظر می رسید قصد مشاوره داشت - یکی از فعالیت های روزمره من دادن اینگونه مشاوره هاست - خودش را معرفی کرد و گفت پسرم قصد ازدواج دارد با دختر مورد علاقه اش سالهاست رابطه دوستی دارند .
پرسیدم آیا شما هم در جریان این دوستی بوده اید گفت بله او یک ترنس است مراحل آخر تطبیق جنسیت خودش را می گذراند می خواستم بدانم اگر خانواده دختر را در جریان وضعیت پسرم قرار ندهیم آیا ممکن است در آینده برای او ایجاد دردسر کنند؟
گفتم از نظر قانونی خیر چنانچه دختر خانم به سن رشد رسیده باشد از این حیث مشکلی نیست گفت بله دختر خانم 21 سال سن دارد ضمن اینکه خودش بسیار مشتاق این ازدواج است.
پرسش دیگرش این بود که چه اقدام احتیاطی می تواند انجام دهد تا بعدها مشکلی پیش نیاید پیشنهاد کردم از دختر خانم خواسته شود تا با تنظیم سند در یکی از دفاتر اسناد رسمی اظهار و اقرار نماید که با علم به تراجنسی بودن همسرش در سابق , اقدام به ازدواج با او کرده ... مادر  که معلوم بود با شرایط ویژه فرزندش خوب کنار آمده تشکر کرد و رفت.

  • پرویز رضایی
  • ۰
  • ۰

 

آرمن یک کودک آلمانی است که پدرش او را ترک و با مادر خشن و سخت گیرش تنها می گذارد .
مادر آرمن اجازه نمی داد تا او مانند بقیه کودکان با بچه های دوست شود به همین خاطر آرمن جای خالی آنها را با یک دوست خیالی به نام فرانک پر کرد .
فرانک همه جا همراه آرمن است اما او دوست دارد با فرانک هیچ فاصله ای نداشته باشد یعنی دوستش را جزئی از خودش بداند
ند .
نهایتا آرمن فرانک دوست خیالی اش را می خورد و هضم می کند. در سال 1999 زمانی که مادر آرمن مرد او یک مهندس کامپیوتر بود که از طریق web dark سایتی که محل کارهای خلاف و چت روم های آدم خواری است اقدام به درج یک آگهی می کند و از داوطلبان مرد 20 تا 25 ساله که مایلند تا خورده شوند دعوت می کند تا سن و سایز و وزن خودشان را اعلام کنند.
قبل از آن آرمن یک اتاق امن که با یونولیت و لوازم دیگرکاملا صدا گیری شده و مجهز به دوربین فیلمبرداری بود در زیر زمین خانه درست کرد
بعد از چند مورد که افرادی آگهی آرمن را شوخی تلقی کرده و ملاقاتی انجام نمی شود جوانی به نام برند به دعوت آرمن با اشتیاق جواب مثبت می دهد و پس از مدت 9 ماه که از دوستی و ارتباط آنها در فضای مجازی می گذرد بلاخره ترتیب ملاقات حضوری داده می شود و در سال 2001 آن دو همدیگر را در یک ایستگاه مترو می بینند
برند از آرمن می پرسد : امشب چی داری ؟ و آرمن با خوشحالی پاسخ می دهد تو رو !
آن شب آرمن با قرص های خواب آور و شربت سرفه از برند پذیرایی می کند به این امید که آرام تر باشد و هر دو از خوردن گوشت و خون او بیشتر لذت ببرد
آرمن یک دو جنس گراست و بعد از یک بار همخوابگی در آن شب بلاخره نوبت به سلاخی می رسد برند عریان می شود و قرار می شود با بریدن و خوردن آلت تناسلی او سناریو از پیش آماده شده آن دو نفر به نمایش درآید.
آرمن دورین فیلمبرداری اش را روشن می کند و شروع به خوردن آن عضو می کند خون از محل جویده شده فوران می کند و برند فریاد می کشد اما آرواره های آرمن از عهده بر نمی آید و مجبور می شود تا از چاقو برای بریدن استفاده کند
کم کم برند آرام می شود دیگر خبری از درد نیست و با اشتیاق منتظر می مانند تا از گوشت طبخ شده عضو بریده نوش جان کند
آرمن که از قبل همه چیز را آماده کرده عضو را قطعه قطعه نموده و در تابه سرخ می کند و هر دو شروع به خوردن می کنند اما بعد از دقایقی برند از هوش می رود
بعد آن آرمن بدن نیمه جان برند را روی یک صندلی تا شو فلزی گذاشته و بعد دعا و بوسه ای که به پیشانی او می زند سر او را از بدنش جدا می کند و سپس جنازه را از سقف آویزان کرده سطلی زیر گردن او می گذارد.
آرمن با چاقو ابتدا سینه را شکافته و امعا و احشای برند را بعد از شستن در یخدانی که برای همین کار آماده کرده بود قرار می دهد ...آرمن تا ده ماه از گوشت او برای پختن انواع غذا ها استفاده می کند
...آرمن به دعوت خود در سایت برای افرادی که مشتاق خوردن شدن هستند ادامه می داد که این آگهی او موجب حیرت یکی از بازدیدکنندکان سایت و اعلام آن به پلیس می شود ....
آرمن با همه الات و ادوات جرم و گوشت های باقی مانده به همراه فیلم کامل سلاخی و خورده شدن برند بازداشت ودر سال 2004 پس از محاکمه با توجه به اینکه هیچ قانونی برای آدم خواری در قوانین کیفری آلمان وجود نداشت صرفا به جهت معاونت در خودکشی برند به تحمل 8 سال حبس محکوم می شود اما نظر به پوشش رسانه ای این خبر که شدیدا موجب تشویش اذهان عمومی و جریحه دار شدن احساسات و عواطف مردم می شود حکم دادگاه اولیه ارمن در دادگاه تجدید نظر نقض و مجازات او به حبس ابد تبدیل می گردد آرمن معتقد بود برند در وجود او همیشه باقی خواهد ماند.
بعدها او مدعی شد 800 آدم خور فقط در آلمان زندگی می کنند .
پ.ن :
یک گزارش واقعی / پادکست فارسی فیکشن / استاد قصاب

  • پرویز رضایی
  • ۰
  • ۰

خدایا
در اینکه اینجایی و هم اکنونی زیستن شرط داشتن یک زندگی خوب و ارزشمند است تردید ندارم اما چگونه می توانم این پرنده گریزپا را در آشیانه اش در بند کشم و اجازه ندهم تا دم به دم و هر لحظه به گذشته و آینده سر کشد و آنات زندگی ام که تنها سرمایه نقد است به قیمت گذشته معدوم و آینده محتمل به تاراج نرود.
باشد تا نه ترس از حوادث آینده داشته باشم ونه اندوه وقایع گذشته خورم ؟! خدایا یاری ام ده که سخت ناتوان و محتاجم .


پ.ن
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ / بدانید که دوستداران خدا، نه بیمى بر آنهاست و نه اندوهگین مى ‏شوند (قران کریم)

  • پرویز رضایی
  • ۰
  • ۰

 

دوره بیکاری دفترخونه مثل روزهای پر ازدحام و شلوغش خاطره انگیزیزند ساعت حدود یازده صبح بود پشت میز کارم مشغول مطالعه بودم رفت و آمد مرد میان سالی توجهم را به خودش جلب کرد برای یک لحظه چشم هردوی ما به هم گره خورد به آهستگی سلامی داد و به طرف درب خروجی رفت بی اختیار او را صدا زدم و به داخل اتاق کارم دعوتش کردم بعد از تعارفات معمول از او خواستم تا چنانچه کمکی از من بر میاد براش انجام بدم

گفت : ابتدا می خواستم ببینم به نیروی کار نیاز دارید یا نه که با دیدن خلوتی و سکوت دفترخانه از پرسیدن منصرف شدم! از او خواستم چند دقیقه ای بنشینه تا ضمن صرف چای گپ و گفتی داشته باشیم قبول کرد و من برای اینکه سر صحبت رو باز کنم از شغلش سابقش پرسیدم

گفت :سالها مدیر دفتر دادگاه بودم و در حال حاضر باز نشسته ام پرسیدم لابد شرایط سخت مالی دوران بازنشستگی باعث شده تا بعد از سی سال کار دنبال شغل جدیدی باشد ؟

گفت اینطور نیست اما حوصله تو خونه نشستن و بی کاری رو هم ندارم با اینکه حقوق بازنشستگی ناچیزه اما کفاف مخارج زندگی ساده ام را می کنه

و اینکه دو فرزند دختر و پسر داره و هر دو دانشجوی دانشگاههای دولتی هستند و هزینه چندانی ندارند می گفت با داشتن ی خونه کوچک در منطقه جنوب شهر اجاره نشین نیست و همینطور یه پراید دست دوم داره که سالی یک بار به اتفاق خانواده برای مسافرت به شهرستان میرند و اینکه همیشه سر پناهی برای زندگی و لباسی برای پوشیدن و غذایی برای خوردن داشتند و محتاج احدی نبودند ... به نظرم آمد اگر این مدیر دفتر سابق دادگاه با زد و بند و هزار جور حقه بازی و کلاشی و حرام و حلال کردن ثروتی برای خودش فراهم کرده بود و اموالی انباشته بود آیا امروز آرامش بیشتری داشت ؟ !

و در آن صورت برای استراحت و خوابیدن به منزلی با مساحت چند برابر خانه فعلی خود و برای هر وعده به چند پرس غذا و برای داشتن ظاهری آبرو مند به چند دست لباس بیشتر نیاز پیدا می کرد ؟!

  • پرویز رضایی